در میان انبوهی از لباسهای زمستانی نشسته ام. مانده ام کدامشان در همین چند روز مانده به عید به کارمان میآید و کدامشان را باید جمع کنم برای زمستان دیگر.
چشمم به بلوزهای بافتنی میافتد که امسال یک بار هم تنم نکرده ام.
نمیدانم کجا خواندم که نوشته بود هر یک لباسی که میخرید باید به جایش یک لباس دیگرتان را به دیگری ببخشید. من این قانون را رعایت نکرده ام و دورم را لباسهایی گرفته است که سال تا سال نمیپوشمشان. این همان مصرف گرایی است که خیلی از ما در آن حل شده ایم. یادگرفته ایم هر چه به چشممان قشنگ آمد بخریم بدون اینکه فکر کنیم چقدر به دردمان میخورد.
لباسها را جمع میکنم. کتابخانه را که به هم میریزم دلم برای دست نوشتههای کلاس اول دخترم غنج میزند. توی انبار یکی دو جفت دمپایی و کفش از دوسالگی اش نگه داشته ام. این وقتهای سال همه شان را تمیز میکنم و میگذارم سرجایش. هر سال یادم میآید چقدر عمرمان به سرعت میگذرد و با همان سرعت ما در حال پیرشدن هستیم. خانه تکانی چیز عجیبی است. وقت دل کندن است. بیرون انداختن اشیایی که دیگر به کارت نمیآید.
کاش همان لوازم را به فرد دیگری بدهیم تا استفاده کند. با این کار هم ثواب کرده ا یم و هم اسراف نکرده ایم. امسال برای اولین بار روی گوشی ام اکو بازیافت نصب کردم. لوازمی را که از آن استفاده نمیکردم تفکیک کردم. بخشی را که یک خیریه میآید و میبرد. بخشی را هم بازیافت میبرد. این بار به جای بیرون گذاشتن لوازم که باعث شلوغ شدن جلو در آپارتمان میشود و معلوم نیست زیر باد و باران چه بلایی سرشان بیاید این کار خوب را انجام دادم.
خانه تکانی هم عالمی دارد. به یادت میآورد که یک سال گذشته است. خاطرات پیش چشمانت رژه میروند. ماسکهای مچاله شده را از جیب کاپشن در میآورم. این لباس را دوسالی بود نپوشیده بودم. یاد کرونا و آدمهایی که در آن سالهای مهیب از دست رفتند میافتم. آنها رفتند و ما از این درد بی درمان جان سالم به در بردیم. زندگی یک سال دیگر انتظارمان را میکشد.